اصول کافی جلد 2 ص415 بقیه از قبل
با خود گفتم چون نعلینش را برای نماز بیرون کرد میروم و ریگهایی را که بر ان قدم نهاده بر میگیرم چون ظهر شد بیامد وروی سنگ پایین شد و بمسجد در امد و پیغمبر ص سلام دادیپس بجای نمازش رفت وبا نعلینش نماز گزارد و انهارا بیرون نیاورد تا چند روز چنین می کرد با خود گفتم اینجا برایم ممکن نشد من بابد بدر حمام بروم چون وارذ حمام شد از خاکی که لر ان قدم نهاده برگیرم پرسیدم حضرت بکدام حمام میرود گفتندحمامیکه دربقیع است و صاحبش مردی از خاندان طلحه من روزی را که انحضرت بحمام میرفت پرسبدمدانستم بدر حمام رفتم و نزد طلحی صاحب حمام رفتم و نزد طلحی صاحب حمام نشستم وبا او سخن میگفتم ودر انتظار امدن انحضرت بودم طلحی بمن گفت اگر میخواهی بحمام بروی بر خیز و بروکه یکساعت دیگر برای تو ممکن نبست گفتم چرا گفت زیرا ابن الرضا می خواهد بحمام اید گفتم ابن ارضا مبخواهد بحمام اید گفتم ابن الرضا کیست گفت مردی شایسته و پدهیزکار از ال محمد گفتم مگر نمیشود دیگری با او بحمام رود گفت هر وقت او میاید حمامرا برایش میکنیم مادر اینسخن بودیم که با غلامانش تشریف اوردند و غلامی در پیشش بو د که حصیری همراه داشت واردرختکن رفت وروی جصیر پیاده شد من بطلحی گفتم همین است کسیکه اورا بشایستگی و پر هیز کاری معرفی کردی پس چرا سواره برختکن حمام رفت گفت بخدا که او هیچگاه غیر از امروز چنین نمیکردمن با خود گفتم نیت من سبب این عمل. شد ،و من اورا بر این کارواداشتم من اورا باین جنایت نسبت دادم باز با خود گفتم انتظا.ر میکشم تا بیرون بیاید شاید بتوانم بمقصوسم چون بیرون امدلباس پوشیدو الاغ را طلبیدتا در دختکن اوردند از همان روب حصیرسوار ش و بیرون دفت با خود گفتم بخدا که من ان حضرت اذیت کردم دیگر نمبکنم لاین فکر نمیافتم و بر ان تصمیم جدی گرفتم