اصل کافی جلد 2 ص 423 حدیث 2
دوشنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۹، ۰۶:۰۴ ب.ظ
اسحاق جلاب گوید برای امام هادی ع گوسفندان بسیاری خریدم سپس مرا خواست و از اسطبل منزلش بجای وسیعی برد که من انجا را نمیشناختم ودر انجا گو. سفندان را بهر که دستور داد تقسیم کردم برای پسرش ابو چعفر مادر او و دیگران دستور داد و فرستاد انگاه روز ترویه بود که از حضرت اجازه گرفتم ببغداد نزد پدرم بر گردم بمن نوشت فردا نزد ما باش و سپس برو من هم بما ندم وچون روز عرفه شد نزد حضرت بودم وشب عید قربان هم در ایوان خانه اش حوابیدم هنگام سحر نزد من امد و فرمود ای اسحاق بر خیز من بر خاستم و چون چشم گشودم خودرا در در خانه ام در بغداد دیدم خدمت پدرم رسیدم و گرد رفقایم نشستم و بانها گفتم روز عرفه در سامره بودم وروز عبد ببغداد امدم
۹۹/۰۱/۰۴