اصول کافی جلد 1 ص315حدیث 1 صول کافی جل. 2418حدیث 5
داودبن فاسم جعفری گوید خدمت امام جواد ع رسدم وسه نامه بی ادرس همراه من بود که بر من مشتبه شده بود واندوهگین بودم حضرت یکی از انهارا برداشت وفرمود این نامه زیادبن شلیب است دومی را برداشت. این نامه فلانی است من مات ومبهوت شدم حثرت لبخندی زدو نیز 300 دینار بمن داد وامر فرمود که انرا نزدیکی از پسر عموهایش برم وفرمود اگاه باش که او بتو خواهد گفت مرابه پبشه وری راهنمایی کن تا این پول از او کالایی بخرم تو اورا راهنمایی کن داود من دینارهانزد او بردم بمن گفت ای اباهاشم مرا به پبشه وری راهنمایی کن تا با یول کالابی بخرم گفتم اری مبکنم و نبز ساربانی از من تقاضاکرده بود بانحضرت بگویم اورا نزد خودبکاری گمارد من خدمتش رفتم تا در بارهاو با حضرت بگویم سخن گویمدیدم غذا میخوددو جماعتی نزدش هستند برای من ممکن نشد باو سخن گویم حضرت فرمود ای ابا هاشم بیا بخور و پبشم غذا نهاد انگاه بدون انکه من پرسشکنم رآ فرمودای غلام ساربانی را که ابو هاشم اورده نزد خود نگهدا ر ونیز روزی همراه انحضرت به بستانی رفتم وعرض کردم قربانت گردم من بخوردن گل ازمند و حریصم در باره من دعا کن واز خدا بخواه حصرت سکوت کرد وبعداز سه روز دبگرخودش فرمود ای ابا هاشم خدا گل خوردن را از تودور کرد ابو هاشم گویداز انروز چیزی نزد من مبغوضتر از گل نبود