اصول کافی جلد 2 ص 389 بقیه از حیث قبل
گفتم نه بلکه من با تن ومال خود توانایی مسوفرت دارم فوری برو بیثرب گفتم یثرب را نمیشناسم گفت برو تا برسی بمدینه قبیله بنی غنم بن مالک بن نجار را بپرس که نزدیک در مسجد مدینه ترا نزدشان می فرستم سختگیر است و خلیفه سختگیر تر انگاه نشانی بنی عمرانوبن مبذول را که در بقیع بیر است بگیر و سپس بپرس موسی بن جعفر کیست و منزلش کجاست وایا بسفر رفته یا حاضر استا ر بسفررفته بودنزدش برو که مسافرت او از راهی که اکنون سویش میروی نزدیکتر است انگاه باو خبر من با پرود رگار خود بسیارمناجاتمیکنم و از او میخواهم که مرا بدست شما مسلمان کند مرد نصرانی ایستاد و بعصای خود تکیه کرده این داستانرا که در خواب دیده بود بیان کرد سپس گفت اقای من اگر بمن اجازه دهی تکفیر کنم و بنشینم عرمود اجازه میدهمکه بنشیتی لی اچازه نمیدهم که تکفیر کنی پس بنشست وکلاه نصرانیت از سر بگرفت انگاه عرضکرد قربان اجازه سخن مبدهی فرمود اری تو فقط برای ان امده یی نصرانی گفت جواب سلام دفیقم بده مگر شما جواب نمیدهی امام فرمود جواب رفیقت اینستکه خدا هدایتش کند و اما. سلام زمانی است که بدین ما در اید نصرانی گفت اصلحک الله من اکنون از شما سوال مبکنم فرمود بپرس گفت بمن خبر ده ز کتاب خدایتعلی که ان را بر محمد نازل کرده و بدان سخن گفته و بدان سخن گفته و انرا بانچه بابد معرفی کرده بقیه دارو