اصول کافی جلد 2 ص 444 حدیث 18
عمربن ابی مسلم گوید مردی از اهل مصر که نامش سیف بن ایث بود در سامره نزد ما امد در باره ملکی که شفیع خادم از او بزور گرفته بود و اورا بیرون کرده بود نزد مهتدی عباسی داد خواهی. کند ما باو بحضرت ابی محمد ع نامه نوبسد و تسهیل کارش را بخواهد حصرت در جواب او نوشت باک مدار ملکت را بتو بر میگردانند نزد سلطان مرو بلکه وکبلی راکه ملکت دست او است ببین و اورا از سلطان اعظم خداوند رب العالمین بتر سان سیف اورادید وکیلی را که ملکت دست او است ببین واورا از سلطان اعظم خداوند رب العلمین بترسان سیف اورا دید وکیل کفت چون از مصر خارج شدی او بمن نوشت که ترا بخواهم و ملکت را بتو برگردانم سپس بحکم ابن ابی الشوارب قاضی و شها دت گواهان ملکش را باو بر گردانیدو محتاج نشدکه بمهتدی شکایت کند ملک باو برگشت ودر دست او بودو دیگراز او خبری نشد راوی گوید همین سیف بن لیث گفت وقتی از مصر بیرون شدم پسری داشتم بیمارو پسر دیگرم که از اوبزرگتر بود وصی و قیم بر خانواده واملاکم قرارش داده بودم بحضرت ابو محمد نامه نوشتم و او در خواست کردم برای پسربیمارم دعا کند حضرت بمن نوشت پسر.بیمارت خوب شد و پسر بزرگتر وصی و قیمت در گذشت خدا را شکر کن و بیتابی منما که اجرت تباه شود سپس بمن خبر رسبدکه پسر بیمارم بهبودی یافته و پسر بزرگم مرده است در همان روزیکه جواب نامه حضرت ابی مجمد ع بمن رسیده بود