اصول کافی جلد 2 ص 445 حدیث 20
شنبه, ۹ فروردين ۱۳۹۹، ۰۹:۰۱ ب.ظ
محمدبن ربیع شایی گوید با مردی از ثنویه قایلبن به دوخدا در اهواز مباجثه کردم که قدری سپس به سامره رفتم. و بعضی از سخنان او بدلم چسبیده بودروز بار خلیفه بود من در خانه احمدبن خضیب نشسته بودم یکتا و بکتافرد است من بیهوش شدم و افتادم 21 ابوهاشم جعفری گویدروزی خدمت حصرت ابو محمد رسیدم و درنظر داشتم قدری نقره از ان حضرت بگیرم تا از نظر تبرک با ان انگشتری بسازم خدمتش نشستم ولی فراموش کردم که برای چه امده بودم چون خدا حافظی کردم و برخاستم. انگشترش را سوی من انداخت. و فرمود تو نقره میخواستی ما انگشتربتو دادیم نگین و مزدش را هم سود بردی گوارایت باد ای ابو هاشم عرض کردم اقای من گواهی دهم که. تو ولی خدا و امام من هستی که با اطاعت از شما دبنداری خدا میکنم فرمودخدا. تورا بیامرزد ای ابا هاشم
۹۹/۰۱/۰۹