اصول کافی جلد 2 ص 446 حدیث 24 نزدش
رگزنی نصرانی گوید روزی هنگام نماز ظهر امام عسگری ع مرا خواست فرمود این این رگرا بزن و رگی بدست من داد که انرا از رگهاییکه زده میشود نمیشناختم با خود گفتم امری شگفت تر از این ندیده ام بمن دستور میدهدهنگام ظهر رگ بزنم در صورتیکه وقت رگ زدن نیست و دیگر اینکه رگی را که نمیشناسم بمن مینماید سپس فرمود در همین خانه منثظر باش چون شب شد مرا خواست و فرمود خون را باز کن باز کردم سپس فرمود ببند بستم فرمود در همین خانه با
ش چون نصف شب شد مرا خواست و فرمود خون را باز کن من بیشتر از بار اول در شگفت شدم ولی نخواستماز ان حضرت سوال کنم چون باز کردم خون سفیدی مانند نمک. بیرون امد سپس فرمود ببند انرا بستم باز فرمود در خانه باش چون صبح شد بوکیل خرجش دستور 3 اشرفی بمن بدهد من گرفتم و بیرون امدم تا نزد ابن بختیشوع نصرانی رسیدم داستان باو گزارش دادم او گفت بخدامن نمیفهمم تو چه میگویی در علم طب چنین چیزی سرا غ ندارم در کتابی هم نخوانده اممن در این عصر کسی را فلان مرد فارسی داناتر بکتب نصرانیت نمیدانم نزد او برد من قایقی تا بصره کرایه کردم و باهواز امدم از انجا بشیراز زد او رفتم و گزارش را برای او گفتم گفت چند روز بمن مهلت بده مهلتش دادم سپس خواهان پاسخ نزدش رفتم بمن گفت امری را که از این مرد نقل میکنی حضرت مسیح یکبار در دوران عمرش انجام داده است