اصول کافی جلد 2 ص 453 بقیه از قبل
عامری گوید غانم بمن گفت من از اخلاق رفیقم خوشم نیامد واز او جداشدم و رفتم تا بعباسیه قریه یی بوده در نهرالملک رسیدم مهیای نماز شدم گزاردم و در باره انجه در جستجویش بر خاست بودم میاندیشنیمکه ناگاه شخصی نزد من امد وگفت تو فلانی هستی و اسم هندی مرا گفت گفتم اری گفت اقایت ترا میخواند اجابت کن همراهش ر هسپار شدم واو همواره مرا از این کوچه بان کوچه میبرد تابخانه وباغی رسید حضرت را در انجا دیدم نشسته بود بلغت هندی فرمود خوش امدیای فلان حالت چطور است و فلانی و فلانی که از انها جدا شدی چگونه بودندتا چهل نفر شمرد و از یکان یکان انها احوالپرسی کرد سپس انچه در میان انچه در میان ما گذشته بود بمن خبر داد و همه اینها بلغت هندی بود انگاه فرمودمیخواستیبا اهل قم حج گزاری عرضکردم اری اقای من فرمود امسال با انها حج مگزار و مراجعت کن و سال اینده حج گزار سپس کیسه پولیکه در مقابلش بودپیش من انداخت و فرمود اینرا خرج کن ودر بغدادنزد فلانی نامش را برد مرو وباو هیچ مگو عامری گوید سپس در قم نزد ما امد و پس از فتح و پیروزی رسیدن بمقصود ودیدار امام ع بما خبر دادکه رفقای ما از عقبه بر گشتند و غانم بطرف خراسان رفت وچون سال اینده شد بحج رفت و از خراسان رفت چون سال اینده شد بحج رفت و از خراسان هدیه ای برای ما فرستاد و مدتی در انجا بود و سپس وفات کردخدایش بیامرزد