اصول کافی جلد 2 ص 454 بقیه از قبل
حسن گوید چون ببغداد رسیدم منزلی اجاره کردم و انجا فرود امدم یکی از وکلا نزد من امد و مقداری جامه و پول دینار نزد من گذاشت گفتم اینهاچیست گفت همین است که میبینی بعد از او دیگری امد و مانند او اموال و پول اورد تا خانه پرشد سپس احمد بن اسحاق هم هر چه نزدش بود مقدار از روز گذشت انچه نزدت هست بیاور من هرچه داشتم بر داشتم ورهسپار شدم در میان رای دزدی راهزن با 60 نفر همراهش بودند ولی من از انجا گذشتم وخدا مرا از شر اونگهداری فرمودتا بسامره رسیدم و فرود امدم نامه ای بمن رسید هرچه داری همراه داری بیاو ر من انچه داشتم در سبد سر دار بابر ها نهادم ون بدهلیزمرد سیاه پوشی انجا ایستاده است گفت حسن بن نظر ویی گفتم اری گفت وارد شو من وارد منزل شدم باتاقی رفتم و سبد را خالی کردم در گوشه اتاق نان بسیاری دیدم بهر یک از باربرهادو گرد نان داد وانها رو بیرون کرد انگاه دیدم از اتاقیکه پرده ای بر ان اویخته بود کسی مرا صدا زد وگفتو گفت حسن بن نضر برای منتی که خدا بر تو نهادکه امام حودرا شناختی و حقش را باو رسانیدی اورا شکر کن و شک منما شیطان دوست دارد که تو شک کنی و دو جامه بمن داد و گفت اینهارا بگیر که محتاجش. خواهی شد انها را گرفتم و بیرون امدم سعد گوید حسن بن نضر بر گشت و در ماه رمضان در گذشت و در اندو جامه کفن شد