اصول کافی جلد 2 ص 459 حدیث 5
محمد بن ابراهیم بن مهزیار گوید پس از وفات حضرت بی محمد ع در باره جانشین بشک افتادم نزدم پدرم مال بسیا ری از سهم امام ع گرد امده بود انها را برداشت و بکشتی نشست منهم دنبال اورفتم اورا تب سختی گرفت وگفت پسر جان مرا برگردان که این که ی مخمد بیماری مرگست انگاه گفت در باره این اموالاز خدا بترس و بمن وصیت نمود و سپس وفات کرد من با خود گفتم پدر من کسی نبود پدر من که وصیت نا درستیکند من این اموالرا بعراق میبرم ودر انجا خانه بالای شط اجاره میکنم و بکسی چیزی نمیگویم اگر موضوع و اگر موضوع برایم اشکار شد چنانکه در زمان امام حسنعسگری ع برایم و اضح شد باو میدهم وگرنه مدتی با انها خوش میگذارنیم وارو عراق شدم و منزلی بالای شط اجاره کردم چند روز انجا بودم ناگاه فرستاده امد و نامه یی همراه داشت که ای محمد تو چنین و چنان اموالیرا در میان چنین و چنان ظروفی همراه داری تا انجا که همه اموالیرا که همراهمن بود و خودم هم بتفضیل نمیدانستم برایم شرح داد من انها را بفرستاده تسلیم کردم و چندروز ماندم کسی سر بسوی من بلند نکردو نزد من نیامد من اندوهگین شدم سپس نامه یی بمن رسید که انرابجای پدرت منصوب ساختیم خدا را شکرکن