اصول کافی جلد 2 ص386 بقیه از حدیث قبلگ
گفتم من از شهری دور نزد تو امدهام ودریا ها پیموده و متعرض غم واندوه وترسها گشته و در صبح وشام از همه چبز نومید و تنها برسیدن باین حاجت امیدوار بوده ام گفت من عفیده دارم زمانبکه مادرت بتو باردار گشته فرشته ای بزگوارنردش حاضر شده و فکر میکنم که پدرت چون خواسته با مادرت نزدیکی کند غسل نموده و با پاکی نزدش رفته است وگمان. دارم که سفر چهارم تورات را که بهتربن اسفار ان مشتمل .برحالات خاتم الاتبیاست هنگام شب زنده داری خود مطالعه کرده و عاقبت بخیر گشته است از راهی که امده یی بر گرد و برو تا بمدینه محمدصلی الله و اله. که انرا طیبه گوبندبرسی ونام ان شهر در زمان جاهلیت یثرب بوده است سپس متوجه موضعی شو که بقیع نام دارد انگاه نشانی خانه ای را که به دار مروان معروفست بگیر ودر انجا منزل کن وسه روز بمان تا مردم ندانند کار مهم و یا شتابی داری سپس بپرس ان پیر مرد سیاه پوستی که در خانه اش بوریا میبافتند بر در انخانه میبافند و نام بوریا در شهر انه خصفاست کجاست گویا مقصو د از این پیر مرد فضل بن سواراست با ان پیرمرد و مهربانی و ملاطفت کن و باو بگو مرا ان همنشینت که در گوشه خانه ایکه دران چهار چوب کوچک است میشنیند نزدت فرستاداز او بپرس فلان نفلانفلانی موسی بن جعفر علوی ع کیست و پاتوقش کحایت و من هم اورا تو معرفی میکنم گفت چون اورا دیدم چکنم گفت از گذشته و اینده ومسایل دینی گذشتگان و باقیماند گان ازاو بپرس