اصول کافی جلد 2 ص419 حدیث 6
يكشنبه, ۳ فروردين ۱۳۹۹، ۰۲:۲۵ ب.ظ
ن محمد بن هاشمی گوید بامداد روزیکه امام جواد ع بادختر مامون عروسی کرده بود خدمتش رسیدم و دران شب دوایی خورده بودم که تشنگی بمن دست داده و من نخستین کسی بودم که خدمتش رسیدم و نمیخواستم اب طلب کنم امام بچهره من نگاه کرد و فرمود بگمانم تشنه یی عرض کردم اری فرمود ای. غلام یا فرمود. ای کنیز برای ما اب اشامیدنی بیاور من با خود گفتم اکنون اکنون ابی مسموم میاورند از اینجهت اندوهگین شدم غلام امد و اب اورد حضرت چهره من تبسمی نمود فرمود ای غلام اب را بمن ده ان را گرفت و اشامبد سپس بمن داد من هم اشنا میدم باز تشنه شدم ودوست نداشتم اب بخواهمباز هم امام مانند ار اول کرد و اشامید سپس بمن داد و تبسم فرمود
۹۹/۰۱/۰۳