اصول کافی جلد 2 ص431 بقیه از حدیث قبل
ودستش را گرفت و روی مسندیکه خودش نشسته بود اورا نشانید و پهلوی او نشست و متوجه اوشد و بااو. بسخن پرداحت و حود را قربان او میکردمن از انچه از انچه از پدرم میدیدم در شگفت بودم که دربان امد و گفت موفق باشید برادرو سر لشگر خلیفه عباسی امده است وهر گونه موفق نزد پدرم میامد دربانان و افسران مخصوصش جلو میرفتند واز در خانه تا مسند پدرم بصف میایستادند تا او بیاید و برود پدرم روبابی محمد داشت و باو سخن میگفت تا نگاهش بغلامان مخصوص موفق افتاد و انگاه گفت خدا مرا قربانت کند اکنون هر اه بخواهید میتوانید تشریف ببرید وبدربابانش گعت اورا از پشت صف ببرید تا ان مرد یعنی موفق اورا نبیند او بر جاست و پدرهم بر خاست و بااو معانقه کرد وبرفت من بدربانان و غلامان پدرم گفتم وای بر شما این چه شخصی بود که اورا با کنیه بپدرممعرعی کردبد و پدرم با او چنین رفتار کرد گفتند او از اولاد علی است و اورا حسن بن علی مینامند و ابن الرضا معرفی میشود شگفتم افزون شت ودر تمام ان روز پریشان و نا ارام بودم و در باره او و انچه از رفتار پدرم نسبت باو دیده بودم میاندیشیدم تا شب شد و عادت پدرم این بود که نماز عشا را میگزارد سپس برای مشورتهای مورد نیاز وانچه اید بعرض سلطان برسد جلس میکرد چون نمازش گزارد وجلوس کردم ودر برابرش نشستم در حالیکه دیگری نزد او نبود بمن گفت احمد کاری داری گفتم اری پدر اگر اجازه دهی سوال کنم گفت پسرجان اجازه دادم هر چه خواهی بگو گفتم ای پدر مردیکه امروز صبح دیدم نست باو احترام و بزرگداشت تعظیم نمودی و خود وپدر و مادرت قربانش کردی که بودگفت پسر جان او امام رافضیان است او حسبن علی است که بابن ارضا معروفست انگاه ساعتی سکوت کردو سپس گفت پسرجان اگر امامت از خلفا بنی عباس جدا شود هیچکس از بنی. هاشم جز او سزاوار ان نیست او برای فضیلت و پاکدامنی ورفتار و خویشتندار ی و پر هیر کاری و عبادت و اخلاق شریف و شایستگی سزاوار خلافت میباشد اگر پدرش را می دیدی مردی بود. روشنفکر نجیب با فضیلت باانچه از پدرم شنیدم ناراحتی و اندیشه و خشم بر او افزون گشت بقبه دارد