اصول کافی جلد 2 ص451 بقیه از حدیث قبل
پدر فرزندان نوادگان اوست وان پیغمبر را در روی زمبن نسلی جز فدزندان مردمیکه خلیفه اوست نمی باشد ناگاه همه بر من تاختند و گعتند ای امیر این مرد از شرک بیرون امده و بسوی کفر رفته و خون او حلال است من بانها گفتم ای مردم من برای خود دینی دارم که بان گرویده ام تا محکمتر از ان را نیابمز ان دست بر ندارم من اوصافاین مرد را در کتابهاییکه خدا بر پیغمبرانش نازل کرده دبده ام از کشور هندوستان و عزتبکه در انجا داشتم بیرون امده در جستجوی او بر امدم وچون از پیغمبربکه شما برایم ذکر نمودید تجسس کردم دیدم ام ان پیغمبری که در کتابها معرفی کرده اند نیست از من دست بر دارید حاکم انجا نزد مردی فرستاد حسین اشکیب بود و او حاضر کرد و انگاه باو گفت با این مرد هندی مباحثه کن حسین گفت خدا اصلاحت کند در این فقها ود انشمندان هستند که برای مباحثه با او ازمن داناتر وبیناترندگفت هرچه گویم بپذیر بقیه در صفحه بعد