اصول کافی جلد 2 ص458 حدیث 12
علی بن حسین یمانی گوید من در بغداد بودم که کاروان یمن اماده حرکت اماده حرکت شد خواستم با انها کنم بحضرت نوشتم که استدعادارم اجازه فرمایی جواب امد با انها مرو که رفتن با انها برای تو خیر ندارد در کوفه بمان من ماندم و کاروان. خارج شد قبیله حنظله بر انها تاخت وتارو مارشان کرد بازنامه نوشتم و سفر از راه اب اجازه خواستم بمن اجازه نفرمود من راجع بکشتیهاییکه در انسال از راه دریا رفته بودند پرسیدم معلوم شد هیچکدام سالم نرسیده است و جماعتی از دزدان هند که انهارا بوارح گویند بانها زده و اموالشرا برده بودند من بزیارت سامره رفتم و هنگام عروب نزد من در مقبره امامین علیهما السلام بودم وبا کسی سخن نگفتم و بیهچ کس شناسایی نداده بودم پس از فارغ شدن از زیارت در مسجد نماز میخواندم که خادمی امد وگفت بر خیز گفتم این هنگام بکجا گفت بمنزل گعتم من کیستم شابد ترا نزد دیگری فرستاده اند گفت نه فقط نزد فرستاده اند تو علی بن حسین فرستاده جعفر بن ابراهیم هستی سپس مرا برد بخانه حسین بن احمد رسانیدو با او در گوشی کرد که من نفهمیدم چه گفت انگاه هر چه احتیاج ذاشتم برایم اورد سه روز نزدش بودم از او اجازه گرفتم. که از درون خانه زیارت کنم او بمن اجازه فرمود من هم شب زیارت کردم