اصول کافی جلد 2 418 خدبث 5
داود بن قاسم جعفریگوید خدمت امام جواد ع رسیدم سه
نامه بی ادرس همراه من بود که بر من مشبه شده لود و اندوهگین بودم حضرت یکی از انها برداشت و فرنود این نامه زیاد بن شبیب است دومی را برداشت فرمود این نا مه فلانی است من مات و مبهوت شدم حضرت لبخندی زد و نیز 300 دینار بمن تمر فرمود ه ان را نزدیگی از پسر عموهایش برم و فرمود اگاه باش که او بتو خواهد ،فت مرا به پیشه وری راهنمایی کن تا با این پول از او کالایی و بخرم تو اورا راهنمایی کن داود گوبد من دینادها را نزد او بردم بمن گفت ای اباهاشم مرا به پیشه وری راهنمایی کن تا این پولاز او کالایی بخرم گفتم اری میکنم ونیز ساربانی از من تقاضا کدده بود بانحضرت بگویم اورا نزد خود بکاری گمارد من خدمتش رفتم تا در بارهاو با حضرت سخن گویم دیدم غذا میخورد و جماعتی نزدش هستند برای من ممکن شد باو سخن گویم. حضرت فرمود ای اباهاشم بیا بخور و پیشم غذا نهاده نهادانگاه بدون انکه من پرسش کنم فرمود ای غلام یاربانیرا که ابو هاشم اورده نرد خود نگهدار نیروز روزی همراه انحضرت به بستانی رفتم و عرضکردم قربانت گردم من بخوردن گل زمند و حریصم درباره من دعا کن واز خدا بخواه حضرت سکوت کرد وبعد از سه روز دیگر حودش فدمودای ابا هاشم خدا گل خوردن رااز تو دور کرد ابو هاشم گوید از انروز نزد من مبغوض تر از گل نبود .