اصول کافی جلد 4 ص 82 حدیث 2
جعفری گوید شنیدم حضرت ابوالحسن ع بمن فرمود چرا مینگرمکه تو نزد عبدالرحمان بن یعقوب هستی جماری عرضکرداو دایی من است حضرت فرمود او در باره خدا سحخن ناهمواری گوید خدارا بصورت اجسام و اوصاف ان ان وصف کند و پس باو همنشین شو ومارا واگذاریابا بشین واوراترک کن عرضکردم او هرچه میخواهد بگوید بمن چه زیانی دارد وقتیکه من نگویم انچه را که او گوید ابوالحسن ع فرمود ایا نمی ترسی از اینکه باو عذابی نازل کردد و هردو ی شما را فرا گیرد ایا ندانی داستان انکس را گکه خود ازیادان موسی ع بود و پدرش از یاران فرعون پپس هنگامیکه لشگر فرعون در کنار دریا بموسی ویارانش رسیداز موسی جداشد که پدرش را پند دهد و بموسی و یارانش ملحق سازد و پدرش براه خود در لشگر فرعون میرفت واین جوان با او در باره مذهبش ستیزه میکرد تا اینکه هردوی بکناری از دریا رسید ند و همینکه لشگر فرعون غرق شدند اندوو نیز باهم غرق شدند اندو نیز باهم غرق شدند خبر بموسی ع رسید فرمود او در رحمت خدا است ولی چون عذاب نازل گردد از انکه نزدیک گنهکار است ودفاعی نشود