دستمایه عمر

مجموعه ای از احادیث معتبر حاصل پژوهش سید حسین صادق زاده

دستمایه عمر

مجموعه ای از احادیث معتبر حاصل پژوهش سید حسین صادق زاده

۱۰۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۹ ثبت شده است

داودبن عباس دنبالم فرستاد ومرا در مجلس  خود احضار کرد و دانشمندان را گرد اورد تا با من مباحثه کنند من بانها گفتم من اشهر خود خارج شده در جستوی پیغمبری میباشم که نامش را در کتابها دیده ام گفتند او کیست  و نامش چیست  گفتم محمد است گفتند او پیغمبر ماست که تو در جستجویش هستی سپس شرایع اورا از انهاپرسبدم انها مرا اگاه ساختند بانها گفتم من میدانمکه محمد پیغمبراست ولی نمیدانم او همین کس ست که شما معرفیش میکند یا نه شما محل اورا بمن نشان دهید تا نزدش روم از نشانه ها و دلیلهای که میدانم از ام بپرسم اگر همان کسی بود که اورا میجویم اورم گفتند اووفاتکرده است ص گعتم جانشین ووصی او کیست گفتند ابو بکر کفتم این که کنیه او است نامش را بگویبد  گفتند عبدالله این عتمان است واورااست واورا  بقریش منسوب ساختند کفتم نسب پیغمبر خود محمد را برایم بکویید انها نسب اورا برادر  دینی او و پسر عموی نسبی و شوهر دختر او و پدر فرزندان ونوادگان اوست  

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۹ ، ۱۳:۵۲
سید حسین صادق زاده

ابو سعید غانم هندی  گوید من در یکی از شهرهای هندوستان که بکشمیر داخله    گویا در ان زمان شهر کشمبر دو قسمت  بوده  که یک قسمت ان را داخله  میگفتند  معروفست بودم و رفقایی که کرسی نشین دست راست سلطان بودند انها 40 مرد بودند  همگی چهار کتاب  معروف تورات  انجیل  و زبور  وصحف ابراهیم  را مطالعه میکردند من و انها میان مردم قضاوت میکردیم و مسایل دینشانرا بانها تعلیم نموده راجع بحلال و حرامشان فتوای میدادیم و خود سلطان و مردم دیگر در ابن امور بما رو میاوردند روزی نام رسولخدا را مطرح کردیم و گفتیم این پیغمبر یکه نامش در گتب است ما از وضعش اطلاع نداربم لازمست در این باره جستجو کنیم و دنبالش برویم همگی رای دادندو توافق کردند که من بیرون روم ودرجستجوی این امر باشم لذامن از کشمیر بیرون امدم وپول بسیاری همراه داشتم 12 ماه راه رفتمتا نزدیک کابل رسیدم مردمی ترک سر راه بر من گرفتندو پولم بردند و جراحات سختی بمن زدند و بشهر کابلم بردند  سلطان انجا چون گزارش مرا دانست بشهر بلخم فرستادو سلطان انجا در انزمان داودبن عباس بن ابی اسود بود در باره من باو خبر دادندکه من از هندوستان  بجستوی دبن بیرون امده وزبان فارسی را اموخته ام و با فقها و متکلمین مباحثه کرده ام 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۹ ، ۱۰:۵۰
سید حسین صادق زاده

نحضرت در نیمه شعبان سال 255 هجری متولد شده است 1 احمد بن محمد گویدهنگامیکه زبیری کشته شد این مکتوب  از جانب مام حسن عسگری ع بیرون امد اینست مجازات کسیکه بر خدا نسبت باولیا یش دروغ بندد او گمان کرد که مرا خواهد کشت و تسلیم قطع میشود چگونه قدرت خدا را مشاهده کرد و برای او پسری متولد شد که اورا  م ح م دنام  گذاشت در سال 256 بحدیث 858 رجوع شود شرح حدیث  858 احمدبن محمد بن عبدالله گوید چون زبیری ملعون کشته شد از طرفامام حسن عسکری چنین جملاتی صادر شد اینست کیفر کسیکه بر خدا نسبت باولیایش گستاخی کند او گمان میکرد مرا خواهد کشت و بدون نسل  میمانم چگونه یروی حق را  درباره خود مشاهده کرد و برای انحضرت در سال 256 پسری متولد شد که نامش را م. ح م د  گذاشت   شرح زببری لقب یکی از اشقیا زمان انحضرت و ار اولاد زبیر بوده است ک انحضرت  را تهدید بقتل میکرده و خدا اورا بدست خلیعه وقت یا دیگری کشته است  بعضی انرا بفتح و ز و کسر ب قرایت کرده اند که بوون یا نسبت نسبت بمعنی زیرک و مکار ک گفته اند  مقصود خود مهتدی عباسی است که بدست ترکان در باری کشته شد و تقطیع حروف اسم مبارک امام زمان ع که همنام جدش پیغمبر ص است بجهت اینستکه نام اورا بردن جابز نیست و اما راجع بسال ولادت انحضرت که در این روایت 256 ذکر شده است  خود مرحوم کلینی در باب مولدامام ع در سال 255 ذکر میکند ولب ابن یک سال اختلاف بجهت اینستکه هجرت پیغمبر اکرم ص در ماه ربیع الاول بوده بعضی همان سال اول بوده بعضی همان سال اول هجری  دانسته و بعضی همان سال را سال اول هجری را از محرم سال بعد بحساب اورده اند چنانچه شهادت حضرت سیدالشهداع راهم بعثی بسال 60 و بعضی بسال 61 گعته اند 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۹ ، ۲۰:۳۸
سید حسین صادق زاده

 گفتم قربانت گردم مطلبی در دل دارم که بخاطر ان اندوهگینم می خواستم انرا از پدر شما بپرسم پیش امد نکرد فرمود ای احمد چیست ان عرضکردم اقای من از پدران شما برای ما روایت کرده اند که خوابیدن پیغمبران بر پشت و خوابیدن مو منین بجانب راست و خوابیدن منافقین بجانب چب و خوابیدن شیاطین برو افتاده و دمر است  فرمود چنین است عرضکردم اقای من هرچه کوشش میکنم بدست راست  بخوابم ممکن نمیشود خوابم نمیبرد  حضرت ساعتی سکوت نمود  سپس  سپس فرمود احمد نزدیک من بیا  نزدیکش رفتم فرمود دست را زیر لباست ببر من بردم انگاه دست خودرا از زیر جامه اش در اورد و زیر جامه من کرد و بادست راست خود بپهلوی چب من و بادستچب خود بپهلوی راست من کشید تا سه بار  احمد کوید از انزمان که با من چنان کرد نتوانستم بپهلوی چب بخوابم و ابدا بر ان پهلو خوابم نمیبرد التماس دعا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۹ ، ۱۸:۰۲
سید حسین صادق زاده

احمد بن اسحاق گوید خدمت حضرت ابی محمد ع رسیدم ودر خواست کردم چیزی بنویسد که من خطش به بینم تا هر وقت  دیدم بشناسم  فرمود بسیار خوب سپس فرمود ای احمد خط با قلم درشت وزیر  در نظرت مختلف  مینماید  مبادا بشک افتی اسلوب خط را ببین نه ریز و درشتیش را انگاه دوات طلبید و خط نوشت و مرکب را از ته دوات بسرش میکشید وقتی مینوشت با خود گفتم تقاضا  مبکنم قلمیراکه بان مینویسد بمن ببخشد چون از نوشتن فارغ شد با من حرف میزد و تا مدتی قلم را بادستمالش پاک میکرد سپس فرمود بگیر ای احمد وقلم را بمن داد 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۹ ، ۱۴:۲۹
سید حسین صادق زاده

محمد بن حجر بحضرت ابیمحمد ع نامه نوشت و از عبدالعزیز دلف و یزیدبن عبدالله شکایت کرد امام در پاسخش اما شر  عبد لعزیز از تو بر کنار شد و اما یزید ترا باو نزد خدا مقامی است برای داد خواهی سپس عبدالعزیز بمرد و یزید محمد بن حجر را بکشت 26 حضرت ابو محمد ع را نحریر که کویا مستخدم  باغ وحش بوده سپردند تا نزد او زندانی باشد او بر حضرت سخت میگرفت و اذیتش  میکرد زنش باو گفت وای بر تو از خدا بترس نمیدانی چه شخصی در منزل تو است  و شایستگی حضرت را برای او بیان کرد  وگفت من در باره او بر تو نگرانم  مرد گفت اورا میان درندگان میاندازم و همین کاررا همکرد امام دیوند بنماز ایستاده ودرندگان گرد او هستند 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۹ ، ۱۲:۲۲
سید حسین صادق زاده

رگزنی نصرانی گوید روزی هنگام نماز ظهر امام عسگری ع مرا خواست   فرمود این این رگرا بزن و رگی بدست من داد که انرا از رگهاییکه زده میشود  نمیشناختم با خود گفتم امری شگفت تر از این ندیده ام بمن دستور میدهدهنگام  ظهر رگ بزنم در صورتیکه وقت رگ زدن  نیست و دیگر اینکه رگی را که نمیشناسم بمن مینماید  سپس فرمود در همین خانه منثظر باش  چون شب شد مرا خواست و فرمود خون را باز کن باز کردم سپس فرمود ببند بستم فرمود در همین خانه با

 

 

ش چون نصف شب شد مرا خواست و فرمود خون را باز کن من بیشتر  از بار اول در شگفت شدم ولی نخواستماز ان حضرت سوال کنم چون باز کردم خون سفیدی مانند نمک. بیرون امد سپس فرمود ببند انرا بستم باز فرمود در خانه باش چون صبح شد بوکیل خرجش دستور 3 اشرفی بمن بدهد من گرفتم و بیرون امدم تا نزد ابن بختیشوع نصرانی رسیدم داستان باو گزارش دادم  او گفت بخدامن نمیفهمم تو چه میگویی در علم طب چنین چیزی سرا غ ندارم در کتابی هم نخوانده اممن در این عصر کسی را فلان مرد فارسی داناتر بکتب نصرانیت نمیدانم نزد او برد من قایقی تا بصره کرایه کردم و باهواز امدم از انجا بشیراز زد او رفتم و گزارش را برای او گفتم گفت چند روز بمن مهلت بده مهلتش دادم سپس خواهان پاسخ نزدش رفتم بمن گفت امری را که از این مرد نقل میکنی حضرت مسیح یکبار در دوران عمرش انجام داده است

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۹ ، ۱۰:۰۱
سید حسین صادق زاده

 زمانیکه  حضرت ابو محمدع نزد صالح بن وصیف ترکی پیشگار و اختیار دار  مهتدی عباسی در زندان بود عباسیون و صالح بن علی و دیگر انیکه از نا حیه اهلبیت منحرف بودندنزد صالح رفتند تا باو سفارش کنند در باره حضرت  سختگیری کند صالح گفت من چکنم دو نفراز نانجیب ترین  مردانی را که مبتوانستم پبدا کنم بر او گماشتم اندو نفردر اثر مشاهده  رفتار حضرت از لحاظ عبادت و نماز وروزه مبگیرد و تمام شب علادت مبکندنه سخن مبگویدنه بچیزی سرگرم. میشود  چون باو نگاه میکنیم رگهای گردن ما میلرزدو حالی بما دست میوهد که نمبتوانیم خودرا نگه داریم چون چنین شنبدندنومید برگشتند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۹ ، ۰۵:۰۶
سید حسین صادق زاده

محمدبن قاسم گوید هر گاه خدمت حضرت ابی محمد ع مبرسبدم. و تشنه بودم  عظمتش مانع  میشد که در خدمتشاب بخواهم او میفرمود. غلام برایش اب بیاور وبسا میشدکخ با خود میگفتم حرکت کنم و در اندیشه بودم که می فرمود غلام مرکبش را حاضرکن 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۹ ، ۰۴:۵۱
سید حسین صادق زاده

محمدبن ربیع شایی گوید با مردی از  ثنویه قایلبن به دوخدا در اهواز مباجثه کردم که قدری سپس به سامره رفتم. و بعضی از سخنان او بدلم چسبیده بودروز بار خلیفه بود من در خانه احمدبن خضیب نشسته بودم   یکتا و بکتافرد است من بیهوش شدم و افتادم  21 ابوهاشم جعفری گویدروزی خدمت حصرت ابو محمد رسیدم و درنظر داشتم قدری نقره از ان حضرت بگیرم تا از نظر تبرک با ان انگشتری بسازم خدمتش نشستم ولی فراموش کردم که برای چه امده بودم چون خدا حافظی کردم و برخاستم. انگشترش را سوی من انداخت. و فرمود تو نقره میخواستی  ما انگشتربتو دادیم نگین و مزدش را هم سود بردی گوارایت باد ای ابو هاشم  عرض کردم اقای من گواهی دهم که. تو ولی خدا و امام من هستی که با اطاعت از شما دبنداری خدا میکنم فرمودخدا. تورا بیامرزد ای ابا هاشم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۹ ، ۲۱:۰۱
سید حسین صادق زاده