بحیی بن قشیری که اهل قریه قیر بود گفت حضرت ابی محمد ع وکیلی داشت که در منزل انحضرت اتاقی داشت خدمت وخدمت گزاری سفید پوست همراه او بود وکیل خواست بر خدمتگزار سوار شود اورا بر خود سوار کند خادم گفت نمی پذرم جز اینکه برایم شراب اوری وکیل با زرنگی شرابی بدست اورد ونزد او برد ومیان او و حضرت ابی محمد ع سه در اتاق بسته بود وکیل گوید ناگاه من متوجه شدم ودیدم در ها باز میشود تا خودش تشریف اورد ودر اطاق ایستاد و فرمود اهای از خدا پروا کنید از خدا بترسید و چون صبح شددستورخادم را بفروشد ومرا ازخانه بیرون کند