اصول کافی جلد 2 ص 461 حدیث 14
شنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۹، ۰۶:۲۴ ب.ظ
- حسن بن عبدالحمید گوید دربار حاجز بن یزید بشک افتادم که ایا او هم از وکلاه.امام عصر ع است یا نه و مالی جمع کردم و بسامره رفتم نامه یی بمن رسید که در باره ما شک روا نیست ونه درباره کسیکه بامر ما جانشین ما میشود هرچه همراه داری به حاجز بن یزید رد کن 15 محمدبن صالح گوید چون پدرم مرد و امر وکالت اخذ وجوه و سهم امام ع بمن رسید پدرم راجع بمال غریم سهم امام ع از مردم سفته هایی داشت من بحضرت امام عصر ع نوشتم و اورا اگاه ساختم در پاسخ نوشت از انها مطالبه کن وهمه رابگیر بدن مسامحه از انها بخواه مردم همه پرداختندجز یک مرد که سفته یی بمبلغ 400 دینار داشت نزد او رفتم و مطالبه کردم او امرو.ز فردا میکرد و پسرش هم توهبن وبیخردی مینمود من بپدرش شکایت کردم پدرش مگر چه شده خوب کاری کرده من ریشش را مشت کردم و پایش را گرفتم و بمیان منزل کشیدم ولگد بسیاری باو زدم پسرش بیرون دوید از اهل بغداد استغاثهکرد گفت قمی رافضی پدر را کشت جماعتی از اهل بغداد بر سر من گرد امدند ن هم مرکبم سوار شدمو گفتم افرین بر شما ای اهل بغداد علیه غریب مظلومی ز ظالم جانبداری میکنید من اهل همدان و سنی مذهب و این مرد مرا بقم ومذهب رفض نسبت میدهد تا حق مرا ببرد و مال من بخورد ومردم باو حمله کردند و میخواستند بدکانش بریزند من ارامشان کردم صاحب سفته مرا طلبید و بطلاق زنش فسم خورد که مال مرا بپردازد من هم انها را بیرون
۹۹/۰۱/۱۶