دستمایه عمر

مجموعه ای از احادیث معتبر حاصل پژوهش سید حسین صادق زاده

دستمایه عمر

مجموعه ای از احادیث معتبر حاصل پژوهش سید حسین صادق زاده

۱۳۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

یاسر خادم وریان بن صلت  گوید چون خلیفه معزول امین پسر هارون در گذشت وامر خلافت برای مامون مسقر شد نامه ای بامام رضا ع نوشت و انحضرت را بخراسان   طلبید امام  رضا ع بعللی تمسک میفرمودو عذر میخواست مامون پیوسته بانجضرت نامه مینوشت تا انحضرت دانست ه چاره یی نداردو او دست بردار نیست لذا از مدینه  بیرون شد و ابو جعفر امام نهم ع  هفت ساله مامون بحضرت نوشت راه کو هستان وقم رادر پیش نگیر  بلکه ازراه بصره و اهواز و فازس بیا شاید مقصودشاین بود که انحضرت از راهی بیابد که شیعبانش کمتر باشد وار ناراحتی. امام اگاه نشوند تا انکه بمرو دسبد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۸ ، ۱۹:۵۳
سید حسین صادق زاده

 ابراهیم بن موسی گوید راجع  بطلبیکه  از امام رضاع داشتم اصرار و پافشاری میکردم و اوامر وعده میداد یک روز که باستقبال والی مدینه میرفت من همراهش بودم نزدیک قصر فلان رسبد و در سایه درختان فرودامد منهم فرود امدم و شخص سومی با ما نبود  عرضکردم  قربانت  عید  نزدیک است  بخداکه من درهم و غیر درهمی ندارم حضرت با تازیانه بسختی زمین را خراش داد  سپیس دست برد وشمش طلایی از انجا برداشت و فرمود اینرا بهره خود ساز و انچه دیدی پنهان دار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۸ ، ۱۸:۱۸
سید حسین صادق زاده

 یکی از اصحاب  گوبد سالیکه هارون حج گزارد امام رضا ع از مدینه  بققصد حج  بیرون شد تا بکوهی رسید که دست چپ  راهست وقتی بجانب مکه. روی روی و بان کوه فارع قطعه قطعه شود ما معنی این سخن نفهمیدیم  چون از انجا پشت کردو هارون رسید در انجا بار انداخت جعفر بن یحیی برمکی که در در بار هارون. دولت و شوکت بزرگی داشت بالای ان کوه رفت  ودستور دادبرای او در انجا  مجلسی بسازند چون از مکه باز گشت بالای ان کوه رفت ودستور دادخرابش کنند و چون بعراق باز گشت امر هارون قطعه قطعه شد. توضیح داستان جعفر برمکی که مورد توجه و عنایت خاص هارون ارشید بود تا انجاکه خواهرش عباسه را بازدواج او در اورد و سپس بر او غضب کرد و بباسر خادمش دستور داد اورا بکشد وطایعه برامکه را ربشه کن کرد در کتب تواریخ مشهور است  مجلسی  ره در کتاب  مراتالعقول ص 409 ابن تاریخ را از مروج الذهب  مسعودی باختصار نقل میکند 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۸ ، ۱۷:۱۳
سید حسین صادق زاده

چون نزدیک. خانه اش رسیدم ان حضرت پیدا شد بر الاغی سوار بود و پیراهن و ردایی در بر داشت چون نگاهم بامام افتادز انحضرت خجالت کشیدم حضرت  بمن رسید و ایستاد و نگاه کرد من سلام ماه رمضان بود گفتم   خدا مرا قربانت کند  غلام شما طیس از من طلبی دارد وبخدا که مرا رسوا کرده من من با خود گمان میکردم باو میفرماید از من بدارد وبخداکه من نگگفتماو چقدراز من میخواهد و نه نامی بردم بمن فرمود بنشین تا برگردم من بودم تا نماز  مغرب را گزاردم وروزه هم داشتم سینه ام تنگی کرد و خواستم بر گردم که دبدم خضرت پیدا سد و مردم گردش بودند گدایان بر سر راهش نشسته بودند واو بانها تصدیق میداد از انها گذشت تا داخل شد سپس  بیرون امد و مرا بخواست من نزدش رفتم و داخل منزل شدیم او بنشست  من هم نشستم من شروع کرد، و از احوال ابن مسبب که امیر مدینه بود وبسیاری از اوقات در باره او با حضرت سخن میگفتبم  سخن گفتیمجون فارغ شدم. فر،ودگمان ندارم هنوزافطار کرده باشی عزضکردم نه برایم غذایی طلبید  پیشم گذاشت  بغلامش فرمود تا همراه من بخورد من وغلام  خوردیم  چون فارغ شدیمفرمود تشک را بردار و هرچه  زیدش  هست بر گیر چون بلند کردم اشرف هایی در انجا بودمن برداشتمدر استبنم نهادم   حضرت دستور داد چهارتن از غلامانش  همراه من بیابند تا مرا بمنزلم  رسانند من عرضکردم  قربانت پاسبان وشبگرد این مسیب  امیر مدینه گردش مبکند ومن دوست ندارمکه مرا همراه غلامان شما. ببینند فرمود راست گفتی خدا ترا براه هدایت بردبانها دستور داد هر وقت من گفتم بر گردند  چون نزدیک منرلم  رسیدم ودلم ارام شد انها را بر گردانیدم  و بمنزلم رفتم و چراغ  طلبیدم وباشر فیها نگریستم دیدم48 اشرفی است  طلب ان مرد از من 28 اشرفی بود در میان یک اشرفی جلب نظرم کرد و مرا از زیبایییش خوش امد اورا بر داشتم و نزدیک چراغ بردم دیدم اشکار  وخوانا روی ان نوشته  است 28 اشرفی طلب انمرد است  وبقیه  از خودت  بخدا که من  نمیدانستم. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۸ ، ۰۹:۳۷
سید حسین صادق زاده

صفوان بن یحیی گوید چون موسی بن جعفر ع در گذشت و امام رضا ع از امامت خود  سخن گفت ما بر او بیمناک شدیم بحضرت عرض شد شما امر بزرگی را اظهار  کرد ه اید واز این طغیانگر هارون بر شما میترسم فرمود او هر چه خواهد تلاش  کند بر من  راهی ندارد نتواند بمن  و نتواند بمن اسیبی  رساند  3 پسر منصو.ر گوید شبی خدمت  امام ذضا ع رسیدم و او در پستو خانه بود پس دستش  را بلند کرد مثل یاینکه در خانه ده چراغ باشد  روشن و منور  گفت انگاه مرد دیگری اجازه تشرف گرفته خضرت دستش را بینداخت باو اجازه داد 4 غفاری گوید مردی از خاندان ابی رافع غلام پیغمبر ص که نامش  طیس بود از من طلبی داشت  مطالبه داشت مطالبه میکرد و پافشار مینمود مردم م اورا کمک میکردند  چون چنین دیدم نماز صبح در مسجد پیغمبر  ص  گزارددم وبامام  رضا.ع که در عریض بود رو ی اوردم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۸ ، ۲۰:۴۳
سید حسین صادق زاده

 هشام بن احمر گوید موسی بن جعفر  بمن فرمود میدانی کسی از اهل مغرب بمدینه امده است گفتم نه فرمود چرا مردی است امده است بیا برویم پس سوار شد من هم سوار شدم ورفتیم تا نزد انمرد رسیدیم  مردی بود از اهل مدینه که پرده همراه داشت من گفتم بردگانت را بما نشان ده  او هفت کنیز  اورده که موسی بن جعفر در باره همه انها فرمود این  را نمیخواهم سپس  فرمود باز بیاور گفت من جز یک  دختر برده بیمار ندارم فرمود تو چه زیانی دارد که اورا نشان دهی او امتناع کرد حضرت هم بر گشت  فردا فرستاد و فرمود باو بگو نظرت نسبت بان دختر چند است  بهر چند که گفت تو بگو از ان من باشد  من نزد او امدم  گفت ان دختر را از این مقدار کمتر نمیدهم گفتم از ان من باشد گفت از تو باشد ولی بمن بگو مردیکه دیروز همراه تو بود کیست گفتم مردیست از طایفه بنی هاشم گفت از کدام  بنی هاشم گفتم بیش ازاین نمیدانم  گفت من داستانم ین دختر را برایت  بگویم  اورا از دورترین تقاط مغرب خریدم زنی از اهل کتاب بمن بر خورد و گفت این همراه تو چکار میکند  گفتم اورا برای خود خربده ام  گفت سزاوار  نیست که نزد مانند تویی باشد این دختر. سزاوار است نزد بهترین مرد روی زمین باشد  وپس از مدت کوتاهی ه نزد او باشد پسری زاید که در مشرق و مغرب زمین زمین  مانندش متولد نشده است  من ان دختر را نزد امام بردم  دیر زمانی نگذشت که امام رضا از او متولد شد 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۸ ، ۱۷:۳۴
سید حسین صادق زاده

 حضرت ابوالحسن امام رضاع درسال 148 متولد شد ودر ما صفر سال 203 بسن 55 سالگی در گذشت در تاریخ  عیعانحضرت اختلافست ولی این تاریخ درست تر است انشا الله  انحضرت در قریه یی از شهر طوس سناباد تا نوقان یک جیغ راهست وفات  یافت ودر انجا مدفون گشت  مامون انحضرت را از راه بصره و شیراز  که. شیعانش کمتر بودند بمرو حرکت داد چون مامون انحضرت از مرو بیرون  امد و رهسپار بغداد گشت انحضرت  را همراه خود برد ولی امام در ان قریه وفات کرد مادرش ام ولد و نامش اماالبنین  است  

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۸ ، ۱۳:۳۶
سید حسین صادق زاده

علی بن جعفر گوید  عمره رجب را گزارده ودر مکه  بودیم که محمد بن اسماعیل ودر مکه بودیم که محمد بن اسماعیل نوه امام صادق ع که طایفه اسماعیله بپدر او منتبسند نزد ن امد و گفت عمو جان من خیال رفتن بغداد دارم ودوست دارم که با عمویم ابواحسن یعنی موسی بن جعفر ع خدا حافظی کنم دلم میخواهد  تو نیز همراه من باشی من با باو بطرف برادرم که در منزل حوبه بود رهسپارم شدیم اندکی از مغرب گذشته  بود من در زدم  برادرم جواب داد ودر را باز کرد  و فرمود  این کیست  گفتم علی است فرمود اکنون میابم و برای تطهیر باندرون رفت  او وضو را طول میداد من گفتم شتاب کنید  فرمود  شتاب میکنم سپوس بیامد و پارچهکرنگ کرده یی  بگردنش بسته بود م پایین  استانه در نشست  علی بن جعفر گوید  من بجانب او خم شدم  وسرش را بوسیدم و گفتم من  برای کاری امده ام که اگر تصویب فرمایی از توفیق خداست و اگر غیر از ان باشد ما خطای بسیار داریم فرمود چه کار است  گفتم این برادر زاده شماست که میخواهد که با شما خدا حافظی کند ک ببغداد رود فرمود بگو بیاید من اورا که در کناری ایستاده بود صدا زدم او نزدیک امد و سر   حضرت  را بوسید و گفت قربانت مرا سفارشی کن پند و موعظه بفمرما فرمود سفارشت میکنم که در باره. خون من از خدا بترس او پاسخداد هر که بد شما خواهد خدا بخودش رساندباز سرش را بوسید و گفت ای عمو  مرا سفارشی  فرمود سعارشت  میکنم  که درباره خون من از خدا بترس باز او بز بد خواهش نفرین کرد و بکناری رفت من سوی او رفتم برادرم بمن. فرمود علی اینجا باش من ایستاده ام حضرت بان درون رفت و مراصدازد من نزدش  رفتم کیسه ایکه صد دینار داشت برداشت بمن داد و فرمودبپسر برادرت بکو  این پول را در سفر کمک خرجش سازدمن انرا گرفتمو در حاشیه عبایم گذاشتم باز صد دینار دیگر داد  وفرموداین راهم باو بده  سپس کیسه دیگری داد و فرموداین راهم باو بده من گفتم قربانت  اگر بدانچه فرمودی از او میترسی چرا اورا علیه خود کمک میکنی  فرمود هر گاه من باو بپیوندم واو از من ببرد خدا عمرش قطع میکند سپس یک مخددریی که سه هزار درهم خالص داشت  وفرمود ای راهم باو بده من نزد محمد رفتمو صد دینار اول اورا باو دادم  بسیار خوشحال شد  و عمویش را دعا کرد سپس کیسه دوم و سوم را دادم چنان خوشحالی کرد که من گمان کردم باز میگردد  و ببغداد نمیرودباز سبصد درهم  را باو دادم  ولی او راه خود پیش گرفت و نزد هارون رعت و بعنوان خلافت با و سلام کرد و گفت من نمیکردمکه در روی زمیین  دو خلیفه  باشد تا انکه دبدم مردم بعمویم موسی بن جعفر ع  بعنوان خلافت سلام میکنند هارون صد هزار در هم برایش فرستاد ولی خدا اورا ببیماری ذبحه   خنازیرو خناق. مبتلا کردکه نتوانست بیک درهمش ن،اه کند ودست رساند ابو بصیر گوید موسی بن جعفر ع در 54 سالگی بسال 183 در گذشت و پس. از امام جعفر صادق ع 35  سال زندگی کرد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۸ ، ۲۱:۱۵
سید حسین صادق زاده

اسحاق بن عمارگوید شنیدم موسی بن جعفر ع بر مرگ مردی را بخود او گفت من با خود گفتم مگر او میداند هر یک از شیعیانش کی میمرند  حضرت با قیا فه ای خشمگین متوجه من شد و فرمود ای اسحاق  رشیدهجری علم منایاو بلایا مدگ ومصیبات مردم را مبدانست بدانستن ان سزاوار ترم سپس فرمود ای اسحاق  هرچه خواهی بکن که عمر  تو گذشته وتادو سالدیگر  وبدو سال میمبری وبرادران. خانواده ات اندکی پس از تو  اختلاف کلمه پیدا کنند  و بیگدیگر خبانت ورزند تا انجا که دشمن  شماتتان کند بانکه در دل تو چنان گذشت  که من چگونه مرگ شیعیانم را میدانم  من گفتم من از  انچه  در دلم گذشت از خدا امرزش  میخواهم  سپس  مدتی پس از این  مجلس نگذشت که اسحاق مرد و خاندان عمار دست نیاز باموال مردم گشودند و مفلس شدند یعنی قرض می کردند و نمیتوانستند  بپر دازند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۸ ، ۱۹:۳۹
سید حسین صادق زاده

راهب  گفت گواهی دهمکه شایسته  پرستش خدا نیست و محممد ص فرستاده  خداست  و هر چه از جانب خدا اورده  حق است  شما بر گزیدگان  مخلوق خدایید شبعیان شما پاکیزه و جایگزین نا فرمانانندو عاقبت نیک الهی از ان انهاست و ستایش مخصوص پروردگار جهانیانست  موسی بن جعفرع جبه خز و پیراهن قومی که درقاین میبافته اند  وروپوش وکفش و کلاهی  بخواست و باو عطا فرمود و نمار ظهر را خواند وباو فرمود  ختنه کن گفت در هفتمین روز  ختنه کرده ام  

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۸ ، ۲۰:۲۲
سید حسین صادق زاده