دستمایه عمر

مجموعه ای از احادیث معتبر حاصل پژوهش سید حسین صادق زاده

دستمایه عمر

مجموعه ای از احادیث معتبر حاصل پژوهش سید حسین صادق زاده

کرامات ومقامات عرفانی امام حسین 5

سه شنبه, ۹ فروردين ۱۴۰۱، ۰۷:۰۲ ب.ظ

نجات مجرمان حاج ملا حسن یزدی که از اخیار و اعیان نجف اشرف بود از حاج محمد علی یزدی که مردی عالم و صالح بود نقل نمود که او گفت من دایما در تحصیل توشه اخرت و اصلاح حال خود می کوشیدم و گاهی شب ها در مقبره ای واقع در خارج شهر یزد که به مزار معروف است و جماعتی از صالحان و نیکان در ان مدفونند به سر می بردم همسایه ای داشتم که از ایام کودکی با یکدیگر اشنایی و دوستی داشتیم وبا هم به مکتب می رفتیم تا انکه او بزرگ شد و شغل عشاری و ربا خواری را پیشه خویش ساخت هنگامی که مرگ اورا دریافت و در مزار مدفون گشت به فاصله کمتر از یک ماه اورا در خواب  دیدم در حالی که هیاتی نیکو حالتی خوش داشت در عالم رویا نزد او رفتم و گفتم مرا به حال تو از اغاز تا پایان عمرت اگاهی تمام بود و احتمال خیر و صلاح در مورد تو وجود نداشت واعمال وشغلی که داشتی برایت جز عذاب اقضا  نمی کرد بگو کدامین عمل به این مقام رسیدی و این مرتبه رفیع را یافتی گفت اری حق با تو است و همانطور است که تو گفتی و من در عذاب سخت وبلای شدید دچار بودم تا انکه زوجه استاد اشرف اهنگر فوت شد واورا در این مکان به خاک سپردند اشاره کرد به مکانی که حدود 50 متر از او دورتر بود و در شب وفات وی حضرت سیدالشهدا ع سه مرتبه وی را زیارت کرد و در دفعه سوم فرمود تا عذاب از این مقبره برداشته شد و حال من و تمام کسانی که در این مکان مد فونند یکسره از برکت ان حضرت دگرگون شد و با وسعت عیش و فراغ و نعمت و رفاه قرین شدیم حاج محمد علی یزدی  در ادامه گوید من متحیرم از خواب برخاستم و استاد اشرف اهنگر را نمی شناختم و محله و خانه اورا نمی دانستم  پس به بازار اهنگران رفتم و سراغ اورا گرعتم چون اورا یافتم از او پرسیدم  ایا تو را زنی بود که وفات کرد گفت اری دیروز در گذشت و در فلان موضع و همان مکان را اسم برد دفن کردیم  او به زیارت حضرت سیدالشهدا ع رفته بود نه ذکر مصایب ان جناب می کرد  مجالس عزای ان جناب به پا می کرد نه انگاه از من پرسید چه می جویی  من خواب را برای او تعریف کردم جواب داد ان زن در  اواخر عمر مر اقب داشت به زیارت عاشورا  رسیدن به مقصود  واعظ معروف شیخ جعفر شوشتری چون از تحصیل علوم دینی در نجف اشرف فارغ شدم و ایا م تبلیغی فرار رسید به وطن خود باز گشتم و مشغول ارشاد طبقات محتلف مردم شدم اما چون در مو عظه و روضه توانایی و اطلاع کافی نداشتم در ایام ماه رمضان و روزهای جمعه تفسیر صافی را با خود بالای منبر می بردم ودر ایام عاشورا کتاب روضه الشهدا مولی حسین کاشفی را واز روی انها برای مردم موعظه و مصیبت می خواندم وابدا نمی توانستم از حفظ سخنرانی کنم و روضه بخو انم یکسال  بدین منوال گذشت و ما محرم نزدیک شد شبی با خود گفتم  تا کی باید از روی کتاب خوانم و به این وضع ادامه دهم برخاستم و اندیشه می کردم تا تدبیری کنم و راه چاره ای پیدا کنم تا از کتاب بی نیاز شوم و در سخنرایی و خطابه مستقل شوم انقدر فکر کردم که خسته شدم و چون راه به جایی نبردم از پریشانی فکر به خواب رفتم در خواب دیدم گویا در کربلا هستم وایامی است که مرکب های حسینی در انجاست و خیمه های ان حضرت بر پاست و لشگر دشمن در برابر انهاست من وارد خیمه مخصوص حضرت سیداشهدا ع شدم و سلام کردم  ان حضرت مرا احترام نمود و نزد خود جای داد و به حبیب ابن مظاهر فرمود این مرد میهمان ماست اب  که نداریم ولی ارد وروغن هست بر خیز خوراکی اماده کن و برای پذیرایی از او اماده ساز حبیب بر خاست و خوراکی همچون حلوا تهیه کرد و نزد من گذاشت و قاشقی هم روی ان بود  من چند لقمه از ان خوردم و از خواب بیدار شدم و همان لحظه دانستم که به انقلاب شدید روحی دچار شده ام و دریافتم که به دقایق و اشارت مصایب ولطاف و کنایات اثار ایمه اطایب ع به وجهی مطلع شده ام که پیش از من کسی مطلع نبوده و هرروز بر این احاطه و اطلاع افزوده می شد تا اینکه ماه روزه فرا رسید  و من در مقام وعظ و خطابه به حدی رسیدم که همگان از تعجب انگشت به دهان می گزیدند  زمین قرار گرفت  رنی زناکار هر گاه بچه ای از زنا می زایید ان را از ترس خانواده اش در تنور اتش می سوزاند و جز مادرش کسی از کارش اگاهی نداشت  چون ان زن زانیه مرز و اورا دفن کردند  زمین اورا نپذیرفت و بیرونش افکند در جای دیگر حاکش کردند باز چنین شد خانواده اش جریان را به امام صادق ع اطلاع دادند حضرت ع به مادر ان زن فرمود دخترت چه گناه بزرگی در زگدگی اش داشت پس مادر کار زشت دخترش را خبر داد امام ع فرمود زمین اورا نمی پذیرد زیرا که اورا به عذاب خدایی معذب می گردد انگاه فرمود قدری تربت سیدالشهدا ع در قبرش بگذارید چون چنین کردند زمین قرار گرفت و اورا پذیرفت  قطعه از بهشت  در زمان یکی از پادشاهان صفویه در  شهر اصفهان  سفیری از بزرگان فرنگ امد تا بتواند تحقیقاتی در مورد حق یاباطل بودن دین اسلام بنماید از قضا ان فرنگی در علوم غریبه و برخی علوم دیگر مانند علوم ریاضی هیات نجوم حساب و اسطر لاب مهارتی نام داشت و وسیله همین علوم غریبه از برخی ضمیرها و اسرار خبر می داد روزی سلطان علمای شهر اصقهان را جمع نمود تا چاره ای از برای ان شخص بکنند از جمله علماء دعوت شده دانشمند شهیر جهان تشیع مرحوم ملا محسن فیض کاشانی بود  مرخوم فیض  رو به ان مرد فرنگی نمود و فرمود  معمولا پادشاهان برای سفارتهای خود انسانهای حکیم و عالم را انتخاب می نمایند پس چگونه پادشاه فرنگ تو را  بر گزیده است  فرنگی از این سخن فیض ناراحت شد گفت من خودم را سر امد دانایان می دانم تو چگونه مرا نادان خطاب می کنی  مرحوم فیض فرمود چگونه تو را امتحان کنم  گفت چیزی را در دست خود پنهان کن تا من از ان خبر دهم  مرحوم فیض فرمود اگر چنین است که میگویی بگو من در دست خود چه چیزی را پنهان کرده ام مرد فرنگی مدتی طولانی به تفکر پرداخت و پس از ساعتی در حالیکه رنگ او زرد شده و عرق سردی بر پیشانی اش نشسته بود در کناری ارام گرفت مرحوم فیض کاشانی لبخندی زده و فرمود این کمال تو بود که نتوانستی مساله به این کوچکی را حل نمایی فرنگی گفت به حق مسیح و مادرش من فهمیدم که در دست تو چیست ولیکن در این فکرم که چگونه ان چیز به دست تو رسیده است حاضران پرسیدند در دست فیض چیست گفت قطعه ای از خاک بهشت در دست تو می باشد حاضران نگاهی به یکدیگر کردند و بر خی اورا  دیوانه خواندند فیض فرمود شابد در محاسبات خود اشتباه کرده ای و با ان قواعدی که از انها استفاده نموده ای نافص باشد فرنگی گفت خیر محاسبات  و قواعد  من تماما درست است و از تو می خواهم که بگویی ان قطعه از خاک بهشت  چگونه بدست تو رسیده است  فیض فرمود اگر پاسخ دهم ایا به حقانیت اسلام اعتراف می کنی گفت اری  مرحوم فیض کاشانی فرمود  در دست من مقداری از خاک کربلای حسینی است و پیامبر گرامی ما فرموده که کربلا  قطعه ای از بهشت است   تو با سخنانت اقرار به حقانیت اسلام و راستگویی پیامبر اکرم ص  نمودی مرد مسیحی چون این سخنان قاطع را شنید به دست مرحوم فیض کاشانی به دین اسلام  و مذهب تشیع شرفیاب شد  ساکت شدن درد چشم  مرحوم ایه العظمی بروجردی ره می فرمود  من در بروجرد که بودم به درد چشم مبتلا شدم و هر چه معالجه کردم درد چشمم مرا رها نکرد تا انجا که پزشگان بروجرد مرا از بهبودی مایوس کردند مدتها گذشت تا اینکه ما محرم و روز عاشورا فرا رسید و عزای سالای شهیدان ع بر پا شد و دسته جات عزاداری به حرکت در امد یکبار یکی از دسته جات  عزا از طرف منزل ما عبور می کرد  ومن به عزاداری انان نگاه می نمودم و به شدت گریه می کردم در حالیکه از ناحیه درد چشم ناراحت بودم گویی به من الهام شد که قدری از گل هایی که عزاداران به سر مالیده بودند بر دارم و به چشم بمالم نا خود  اگاه این کار کردم بطوری که کسی متوجه نشد ناکهان احسا س ارامشی نمو دم و متوجه شدم که اصلا خبری از درد چشم نیست و از ان پس هر گز به درد و ضعف چشم دچار نشدم دکتر های متخصص چشم  تعجب می کردند که ایشان در سن 90 سالگی با توجه به ان همه مطالعه و خواندن و نوشتن ابدا نیاز به عینک ندارد و اثری از ضعف چشم در ایشان دیده نمی شود   اتش گلستان شد    در هندوستان یاد ونام امام حسین ع رونق  خاصی دارد عده بسیاری از بازرگانان و ثروتمندان هند از مذاهب مختلف اعتقاد فوق العاده ای به حضرت سید الشهدا ع دارند و برای اموالشان  همه ساله مقداری از ثروت خود را در راه ان حضرت مصرف می کنند بعضی از انان در روز عاشورا به همراه شیعیان شربت و پالوده و بستنی درست می کنند و خود به حال عزا می ایستند و از عزاداران پذیرایی می کنند   معروف است کی یگی از انان هر ساله همراه سینه زنان حرکت می کرد و همراه با انان بر سر و سینه می زد هنگامی که ان مرد بازرگان از دنیا رفت بنا به مرسوم مذهبی خودشان بدن اورا در اتش سوزانیدند تا خاکستر بدن را دفن نمایند  اما با کمال تعجب و شگفتی مشاهده کردند که اتش سوزانبر دست راست و قسمتی از سینه اش ابدا اثری نکرده است  پس بستگانش ان دو قطعه را از بدن را به قبرستان شیعیان اوردند و گفتند این دو عضو از ان حسین شماست  باری جایی که جهنم به برکت امام حسین ع بر گناهکاران سرد و سلام می شود پس نسوزاندن  اتش ضعیف دنیوی به خواست ان بزرگوار جای تعجب نیست  این  داستانهای شگفت شهید دستغیب  ص 76                   عالم همه قطره اند و دریاست حسین          خوبان همه بنده اند و مولاست حسین          ترسم که شفاعت کند از قاتل خویش     ترسم که کرم دارد و اقاست حسین          مظهر ازادگی     بزرگ فلسفه قتل شاه دین این است       که مرگ سرخ به از زندگی ننگین است     نه ظلم کن به کسی نی به زیر ظلم برو      که این مرام حسین است و مکتب دین است      حسین مظهر ازادگی و ازادی است      خوشا کسی که چنین اش مرام و ایین است        همین نه گریه بر ان شاه تشنه لب کافیست       اگرچه گریه بر الام قلب تسکین است       ببین که مقصد عالی وی چه بود ای دوست       که درک ان سبب عز و جاه و تمکین است         زخاک مردم ازاده بوی خون اید       نشان شیعه و اثار پیروی این است     ز خون سرخ شهیدان کربلا خوشدل     دهان غنچه و دامان لاله رنگین است                در منقبت حضرت سیدالشهدا  ع      سر سلسله مردم ازاده حسین است        ان کس که در این ره سر وجان داد حسین است 

مردی که چو کوهی به بر تیشه بیداد      دامن به کمر بر زد و ایستاد. حسین است        درسی به بشر داد بدستور الهی درسش عملی بود نه کتبی نه شفاهی              ایین یزیدی که بری بود از انصاف           ننمود به تطمیع و به تهدید گواهی          در معرکه دشمن چوبه او خط امان داد          رد کرد و خروشان شد ودر معرکه جان داد        ننهاد به زنجیر ستم کردن تسلیم             حنجر به دم خنجر بیداد گران داد      مردانه در این مرحله بگذاشت قدم را            بر ضد ستمکار برافراشت علم را           با نیروی یزدانی و بادست خدایی            بشکست بهم قدرت بیداد و ستم را          او کرد به نوع بشر این قاعده تعلیم           کاندره ازادگی از جان نبود بیم              دیگر نهراسد ز ستمکار ستمکش            مظلوم به ظالم نکند کرنش و تعظیم        زبانحال امام حسین  ع   امدم در کربلا با خدا سودا کنم         از دل و جان حکم اورا مو به مو اجرا کنم                امدم تا در ره عهدی که بستم با خدا                  دین و قران را بخون خویشتن احیا کنم         امدم تا در ره عهدی که بستم با خدا              دین قران را بخون خویشتن احیا کنم               امدم تا برگه ازادی اسلام را        با نثار خون هفتادو تن امضا کنم          امدم تا نخل توحید خدا را بارور          بانثار  اکبر و عباس مه سیما کنم        امدم تا بر علیه دشمنان جد خود        با قیام خویش بر پا مجشر     عظما کنم          امدم تا تشنه لب جان در ره جانان دهم         نقش خود را در زمین کربلا ایفا کنم        امدم تا بندگان را رهنمایی سوی حق        با اسیری رفتن ذریه زهرا کنم        امدم تا با نثار کودک ششماهه ام           زاده مرجانه را بیچاره و رسوا کنم         امدم تا  بر  دل ژولیده ام اتش زنم       جای مهر خویش را در خانه دلها کنم       در شان امام حسین ع        عشق بازی کار هر شیاد نیست    این شکار دام هر صیاد نیست             عاشقی را قابلیت لازم است        طالب حق را حقیقت لازم است       عشق. از معشوق اول سر زند      تا به عاشق جلوه دیگر زند          تا به حدی که برد هستی از او       سرزند صد شورش و مستی ازاو            شاهد این مدعا خواهی اگر        برحسین و حالت او کن نظر       روز عاشورا در ان میدان عشق          کرد رو را جانب سلطان عشق       گفت یا رب ای سرم این پیکرم       این علمدار رشید این اکبرم        این سکینه این رقیه این رباب       این عروس دست  وپا از خون خضاب       این من واین ذکر یارب یاربم       این من واین ناله های زینبم        پس خطاب امد زحق کای شاه عشق          ای حسین ای یکه تاز عشق          گر تو بر من عاشقی ای محترم         پرده بر چین من به تو عاشقترم           هرچه بودت داده ای در راه ما     مرحبا صد مرحبا خود هم بیا         خود بیا که می کشم من ناز تو       عرش و فرشم جمله پا انداز تو      لیک خود تنها میا در بزم یار        خود بیا و اصغرت را بیار          خوش بود د نزد شاهان بلبلی                خاصه در منقار او برگ گلی     خود چو بلبل گل علی اصغرت       زودتر بشتاب نزد داورت         من به ان قنداق پر خون مایلم     زود روشن کن بزم محفلم          مرثیه امام حسین      اب و نان جانند اما این کجا و ان کجا      هردو دو یکسانند اما این کجا و ان کجا          فلب امکان احمد ختمی ماب و بولهب      هر دو انسانند اما این کجا و ان کجا             نزد اهل صورت و معنی شه دین با یزید       هر دو سلطانند اما این کجا و ان کجا              چشم کور قلب نابینا برای ادمی               هر دو  نقصانند اما این کجا و ان کجا         در زمین کربلا حر و حسین تشنه لب       هردو مهمانند       اما این کجا و ان کجا.            دعوی دین داری وسر دادن اندر راه دین        هردو برهانند اما این کجا و ان کجا     دوست با دشمن ز صبر و طاقت شاه شهید         هر دو حیرانند اما این کجا و ان کجا         شاه دین در فکر اب و شمر دون در فکر خون       هر دو عطشانند اما این کجا و ان     کجا          افتاب اندر فلک راس حسین اندر تنور      هردو تابانند اما این کجا و ان کجا         زینب دل خون و ابن سعد از بهر حسین     هر دو گریانند اما این کجا و ان کجا        از برای ماتم فرزند زهرا عرش فرش       هردو لرزانند اما این کجا و ان کجا            حلقه گیسوی اکبر قلب لیلای غریب       هردو پیچانند اما این کجا و ان کجا         ماه در گردون سر سالار دین اندر تنور      هردو رخشانند اما این کجا و ان کجا                     قلب زینب با خیام عصمت ال رسول                  هردو سوزانند اما این کجا و ان کجا.               دعوی اسلام و قتل شاه دین  بهر یزید.      هر دوعصیانند اما این کجا وان کجا.                                    مهربانی با یتیمان یا به اطفال حسین                  هردو احسانند اما این کجا  وان کجا.                                 درمدح حضرت سیدالشهدا ء ع        بوی بهشت می رود از کربلای تو           ای کشته باد جان دو عالم فدای تو          بر خیز و باز سر نی ایه ای بخوان       ای من فدای ان سر از تن جدای تو           اندر منی ذبیح یکی بود و زنده رفت         ای صد بیح کشته شده در منی تو             اندر منی ذبیح یکی بود و زنده رفت            ای صد ذبیح کشته شده در منای تو              رفتی به پاس حرمت کعبه به کربلا       شد کعبه حقیقی دل کربلای تو             اجر هزار عمره و حج در طواف تو است          ای مروه صفا بفدای صفای تو       تا با نماز خوف تو گردد قبول حق        شد سجدگاه یقین خاک پای تو      با گفتن رضا بقضایک به قتلگاه    شد متحد رضای خدا با رضای تو           تو هرچه داشتی به خدا دادی ای حسین      فردا خداست حل جلاله جزای تو        خون خداست خون تو و جز خدای نیست       ای کشته خدا بخدا  خون بهای تو         خلوت سرای قدس  گفت ای گروه هر که ندارد هوای ما       سرگیرد و برون رود از کربلای ما        ناداده تن بخواری و ناکرده ترک سر         نتوان نهاد پای به خلوتسرای ما       تادست و رو نشست بخون می نیافت کس     راه طواف بر حرم کبریای       ما    این عرصه نیست جلوه گه روبه و گزاز     شیر افکن است بادیه ابتلای ما        همراز بزم ما نبود طالبان جاه     بیگانه باید از دو جهان اشنای ما.       برگردد انکه با هوس کشور امده        کاین عرضه نیست در خور فر همای ما        یزدان ذوالجلال به خلوتسرای قدس     اراسته است بزم ضیافت برای ما.       امشب به خیل تشنگان عباس باشد پاسبان        فردا کنار علقمه بی دست سقا می شود          امشب صدای قاسم شیرین زبان اید به گوش     فردا خموش افسون این مرغ خوش اوا می شود.      امشب صدای قاسم شیرین زبان اید به گوش.      امشب بود جای علی اغوش گرم خواهرش    فرداکچو گل ها پیکرش پا مال اعدا می شود.       امشب گرفته در میان اصحاب شاهنشاه را      فردا عزیز مصطفی بی یار و تنها می شود.          امشب سر سر خدا بر دامن زینب بود      فردا انیس خولی و دیر نصاری می شود

موافقین ۰ مخالفین ۱ ۰۱/۰۱/۰۹
سید حسین صادق زاده

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی