اصول کاقی جلد 2 ص469 بقیه حدیث

 و گواهی دهم که محمد رسولخدا است و همواره بدان گواهیگواهی دهم و گواهی که تو وصی رسولخداهستی و بحجت او قیام کرده ای اشاره بامیرالمومنین کرد همواره بدان گواهی دهم وگواهی دهم که تو وصی او و قایم  بحجت  او هستی اشاره بامام حسن کرد.   و گواهی دهم که حسین بن علی وصی برادرش و قایم بحجتش بعد از او است    وگواهی دهم که علی بن الحسبن  پس از حسین قایم بامر امامت اوست     وگواهی دهم که محمد  علی قایم بامر امامت اوست      و گواهی دهم که جعفر بن محمد قایم بامر امامت محمد است    و گواهی دهم که موسی بن جعفر قایم  بامر  امامت جععربن محمد است.  و گواهی دهم که علی بن موسی قایم بامر امامت موسی بن جعفر است    وگواهی دهم. که مجمد بن علی قایم بامر امامت علی بن موسی است       و گواهی دهم که علی ببن محمد قایم بامر امامت مخپد بن علی است    و گواهی دهم که حسن بن علی بامر امامت علی بن محمد است     وگواهی دهم که مردی از فرزندان  خسن است که نباید بکنیه ونام خوانده شود تا امرش ظاهر شود وزمین را از عدالت پر کند چنانکه از ستم پر شده است 

اصول کافی جلد 2 ص468 انچه در باره دوازده امام رسیده و تصریح. بامامت انها

 1 امام محمد تقی علیه السلام فر مود امیرالمومنین. همراه حسن بن علی علیهمالسلام می امدو بدست سلمان تکیه کرده بود تا وارد مسجدالحرام شد و بنشست مردی خوش قیافهو خوش لباس  پیش امد  با میرالمومنین  ع سلام کرد حضرت جوابش داد و او   بنشت انگاه عرض کرد یا امرالمومنین سه مساله از شما می پرسم  اگر جواب گفتی مبدانم که ان مردم که بعداز پیغمبر  حکومت را متصدف شدنددرباده تو مرتکب عملی شدند که خودرامحکوم ساختندودر امر دنیا واخرت خویش اسوده ودر امان نبستند  واگر جواب نگعتی  میدانم تو هم بانها با انها برابری امیرالمومنین ع باو فرمود هر  خواهی از من بپرس او گفت بمن بگو 1 وقتی انسان میخوابد روحش کجا می رود  چگونه  میشود که انسان گاهی بیاد مباورد وگاهی  فراموش  میکند  3 و چگونه میشود که بچه انسان مانند عموها. وداییهایش می شود امیرالمنین ع رو بحسن کرد فرمود ای ابا محمد جوابش را بگو امام حسن  ع جوابش  فرمود  ان مرد گفت گواهی دهم که شایسته. پرستشی جز خدانیست  وهمواره بان گواهی دهم

اصول کافی جلد 2 ص467 حدیث 31

از جانب ناحیه مقدسه و حضرت صاحب الزمان علیه اسلام نامه رسید واز مقابر قربش کاظمین علیهمالسلام و حایر کربلای معلی نهی شد چوم چند ماه گذشت وزیر یعنی ابو الفتح جعفر بن فرتت با قطایی را خواست وباوگفت بنی فرات برسیها را ملاقات کن وبانها بگو مبادا بزیارت مقابر قریش بروند زبرا خلیفه دستور داده است هر که زیارت کند در کمینش باشندو اورا بگیرند شرح بنی فرات قبیله یی هستند شبعه مذهب بیشتر انهابمقام وزارت رسیدندیکی از انها همین  ابو الفتح جعفر بن فرات است که وزیر مقتدر هیجدهمین خلیفه عباسی بود و پساز مقتدر وزبر محمد ابنجعفر شد و برس دهی است بین کوفه و حله گفته اند همبن پیشامد  پیشامد سابقاز موجبات. غبب کبری شد که درسال 329  اتفاق افتاد

اصول کافی جلد 2 ص467 حیث 30

حسین بن حسن علوی گوید مردی از ندیمان روز حسنی و  مرد وبگری که همراه او بود باو گفت اینک او یعنی حضرت صاحب الزمانع اموال  مردم بعنوان سهم امام علیه السلام جمع میکند ووکلایی دارد ووکلاه انحضرت را که در اطراف پراکنده  بودند نام بردند این خبر بگوش عبید الله بن سلیمان وزبر رسیدوزیرهمت که وکلا را بگیرد سلطان گفت  جستجو کنید و به بیندخود این مرد کجاست. زیرا این کار سختی است  عبدالله بن سلیمانگفت وکلا را میگیریم سلیمان گفت نه بلکه اشخاصی را که  نمیشناسید بعنوان جاسوس با پول نزد انها میفرستیم هر کس از انها پولی قبول کرد اورا میگبریم از حصرت بهمه و کلاه دستوری داده شود از هیچکس چیزی نگیرند و از گرفتن سهم امام خود داری نمایید و خود را بنادانی زنند مردی ناشناس بعنوان جاسوسی نزدمحمدبن احمدامد ودر خلوت باو گفت مالی همراه دارم که میخواهم انرا برسانم محمد گفت اشتبا کردی من از ابن موصوع خبری ندارماو همواره مهربانی وحیله گری خودرا بنادانی میزدو نیز انهااسوسها را در اطراف منتشر کردندووکلا از گرفتن خوداری  میکردندبواسطه دستوریکه بانها رسیده بود

اصول کافی جلد 2 ص 466 حدیث 29

 علی بن محمد جعفر کذاب در میان در میان بردگانیکه فروخت دختزی را که از اولاد  جعفر بن ابیطالب در خانه امام عسگری ع تربیت میشد بفروخت یکی از علویین کسیرا  نزد مشتری فرستاد واورااز موضوع ان دحتر اگاه ساخت  مستری گفتمن اورابا دصایت خود پس میدهم  بشرط ینکه از بهاییکه داده ام چیزی کم نشود اورا بگیر و ببر  مرد علوی  برفت خبر را باطلاع اهل ناحیه رسانبد اهل ناحیه41 دینارنزد مستری  فر ستادند دسنور. دادند که ان دختر را بصاحب خودش بر گرداند

اصول کافی جلد 2 ص 466 حدیث 27

علی بن زیاد صیمری بحضرت نامه نوشت و تقاضای کفنی کرد  حضرت باو نوشت تو در سال 80 بان احتیاج پیدا میکنی  سپس او در سال80 مردو حضرت چند دوز پیشاز وفاتش برای او کفنی فرستاد علی بن محمد بن هارون گوید  28 پانصددیناراز ناحیه  بابت سهم امام  بعهده من بود و من دست تنگ وو ناراحت بودم با خود گفتم من دکانهایی دارم که انهارا به 530 دینار خریدهام بجای 500 دینارناحیه  می گذارم واین مطلب را بزبان نیاوردم حضرت  بمخمدبن جعفرنوشت دکانها را بجای بجای 500 دیناریکه ازاو میخواهیم 

اصول کافی جلد 2 ص465 حدیث 25

محمد بن صالح. گوید   کنیزی داشتم که از او خوشم میامد بحضرت نامه نوشتم و در امرباردار ساختن او مشورت  کردم جواب داد امدباردارش ساز خدا هرچه خواهد میکند باو نزدیکی کردم ابستن شد سپس بچه را سقط کردو خودش هم مرد 26 علی بن،محمد گوید این عجبی ثلث دارایی خود را برای  ناحیه قرار داد وستد انرا هم وقت ولی پیش از انکه ان ثلث را خارج کند مالی بپسرش ابی مقوام داد که کسی از ان اگاه نبود باو نامه رسید مالبکه برای ابی مقدام کنار گذاشتی چه شد

اصول کافی جلد 24 ص 465 حدیث 24

 حسین بن محمداشعری گوید نامهای اما م حسن عسکری ع ع در باره اجرا امور بجنید کشنده  فارس و ابوالحسن و دیگران میامد  چون  حضرت در گذشت دستور اجرا امور برای ابوالحسن و رفیقش از جانب  حضرت صاحب ع تجدید شد در باره جنبید چیزی صادر نگشت من انجهت. اندوهگین شدم سپس خبر مرگ جنبید امد  توضیح  فرس همان پسر حاتم بن ماهویه قزوینی است که غالی  مذهب و از کذ ابین مشهورو بدعت گزار بودهو روایت شده که امام هادی ع دستور قتل  اورا صادر فرمود و اورا مهدورا لدم دانست و برای کشنده او بهشت را ضمانت کرد جنید بر او دست یافتو اورا بکشت 

اصوا کافی جلد 2 ص 465 حدیث 22

احمدبن حسن گوید یزیدبن عبدالله چارپایی را شمشیر و مالی برای ناحیه مقدسه وصیت کردسپس بهای بهای چارپاو غیر ان فرستاد وشمشیر را نفرستاد نه خودش نه بهایش را نامه امد که همراه انچه فرستادید شمشیری بود بما نرسیدیا بعبارتی نطیر این محمدبن علی شاذان نیشابوری گویدپانصد در همیکه 20 درهمش کم بود از سهم امام نزد من جمع شد مرا ناگوار بود که 500 درهمیکه 20 در همش کمست بفرستم لذا 20 درهم از مال خودم روی ان گذاشتم و نزد اسدی فرستادم و ننوشتم جقدر از خودم گذاشته ام نامه تمد که پانصد درهم رسید 20 درهمش از تن تواست

اثول کافی جلد 2 ص464 حدیث 20

علی بن محمد گویدمردی از اهل ابت  مالی اورده بود که بناحیه مقدسه رساندو یک شمشیر را در ایت فراموش کرده بود انچه همراه داشت رسانید حضرت باو نوشت از شمشریکه فراموش کردی چه خبر  21 خسن بن خفیفاز پدرش نقل کندکه حضرت قایم خمتگزارانی بمدبنه فرستاد شاید غلامان خود حضرت بوده اندو برای خدمت مسجد ضریح اعزام شده اند و همراه آنان دوخادم بودند بکوفه رسیدند یکی. از اندو خادم شرابی مست کننده اشامیداز کوفه بیرون نرفته بودند که ار سامره نامه امد خادمیکه شراب اشامیده بر گردانیده و از خدمت معزول شود